داری ئه و گوله وا له به هه شتا
نه داری یاسه و نه سونبو له که م
هه ر چه ن له خاکا په رو پوی ده رچوو
له روحی پاکه ریشه ی گوله که م
مه پرسه عه تری، بو ده ماخی دل
ئه گاته فه له ک عه تری گوله کم
.
.
.
madar...امروز با شاخه گلی سرخ و دستی لرزان به دیدارت می آیم، این اشک های من از سر دلتنگی است...
دلتنگی برای بوسه زدن بر دستهای مهربانت...
کاش بودی...
امروز دلم آتش گرفت و دوباره جای خالیت را حس کردم.می دانم جای تو خوب است و فرشته های آسمان امروز را برایت جشن می گیرند...
آخر می دانم که بهشت زیر پای توست...
کاش فقط امروز نگاهت را داشتم...
خدایا کا فقط یک بار دیگر آغوشش را داشتم...
madar...رفتی از دیده و داغت به دل ماست هنوز
هر کجا می نگرم روی تو پیداست هنوز
نزدت گمان مبر که فراموش گشته ای
مهر و صفای تو بدلم نقش بسته است
تا عمر باقی ست بدان، نازنین مادر
داغ تو چیزیست که بر دل نشسته است
madar...ای خواب و بیداریت تسبیح و عبادت
آغوش مهرتو درهای سعادت
شمع فروزانی، چراغی، آفتابیث، حرفی
حدیثی، نکته ای، شعری، کتابی
ای آشنا مادر جان:
از وجودت معرفت معنا گرفته
انسانیت از فیض تربیت تو پا گرفته
دست و دلت چون ابر، باران را عطا بخش
چون دم عیسی، کلام تو شفا بخش
madar...مرغ شب خوابید و من از گریه بیزارم هنوز
گرچه رفتی از برم، مشتاق دیدارم هنوز
.
.
.
madar...برچسب : گریه, نویسنده : jamileh kholas madarane بازدید : 178